دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل و چهار ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Futility

  [fjuːˈtɪləti]

Noun

the fact of having no purpose because there is no chance of success

بیهودگی، بی‌اثری، بی‌فایدگی، کار بیهوده، عمل عبث

Synonyms

uselessness, ineffectiveness, pointlessness, fruitlessness, emptiness, hollowness, spitting in the wind, bootlessness, triviality, vanity, unimportance

Examples

The war was an utter futility.

جنگ کاملا بیهوده بود.

The futility of giving him advice

بی‌فایدگی نصیحت به او

She could see the utter futility of trying to protest.

او می توانست بیهودگی مطلق تلاش برای اعتراض را ببیند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>