دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته یازدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Garbled

  [ˈɡɑːrbld]

Adjective

(of a message or story) told in a way that confuses the person listening, usually by somebody who is shocked or in a hurry

آشفته، درهم، قاطی پاطی، مبهم، بی مفهوم و بی معنی، مغشوش، ناگیرا، غیر واضح

Synonyms

jumbled, confused, distorted, mixed up, muddled, incomprehensible, unintelligible

Examples

A garbled text

متن تحریف شده

The papers had some garbled version of the story.

روزنامه ها نسخه ای درهم از داستان داشتند.

He left a rather garbled message on my answerphone.

او یک پیام نسبتاً درهم بر روی پیغام گیر من گذاشت.

There was a garbled message from her on my answering machine.

روی دستگاه پاسخگوی من یک پیام مبهم از او بود.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>