Glimpse
[ɡlɪmps]Noun
a short, quick view OR a sight of somebody/something for a very short time, when you do not see the person or thing completely AND a short experience of something that helps you to understand it
نگاه کوتاه و سریع، نظر اجمالی، نگاه تند، نگاه گذرا، برداشت کلی، دید، تصور اجمالی
Synonyms
look, sighting, sight, glance, peep, peek, squint, butcher's, quick look, gander, brief view, shufti
Examples
This morning we caught our first glimpse of the beautiful shoreline.
امروزصبح، برای اولین بارخط ساحلی زیبا را دیدیم.
One glimpse of the very feminine vision was enough to tell Romeo that he loved Juliet.
یک نگاه اجمالی به آن چشم زیبا کافی بود تا به «رومئو» بگوید که عاشق «ژولیت» است.
The tall shrubs kept us from getting a glimpse of the new people who inhabited the beach house.
درختچههای بلند مانع میشد به افراد جدیدي که در خانه ساحلی ساکن بودند نگاهی بیندازیم.
I had a glimpse of her and then she disappeared in the crowd.
در یک آن او را دیدم و سپس در جمعیت ناپدید شد.
Glimpse
[ɡlɪmps]Verb
to see somebody/something for a moment, but not very clearly
نگاه اجمالی کردن، اجمالا دیدن، برای لحظهای دیدن
to start to understand something
شروع به فهمیدن چیزی کردن
Synonyms
catch, descry, detect, discern, espy, spot, spy, glance, peek, peep
Examples
He glimpsed at the letter, then threw it away.
یک نظر اجمالی به نامه انداخت و سپس آنرا دور افکند.
Suddenly she glimpsed the truth about her sister.
ناگهان او کم کم متوجه حقیقت درباره خواهرش شد.
He'd glimpsed her through the window as he passed.
وقتی می گذشت، او را از پنجره نگاه کرده بود.
"Anne" is glimpsed briefly at the beginning of the film.
در ابتدای فیلم نگاهی کوتاه به «آنه» میشود.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما