دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس سی و شش ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Hasty

  [ˈheɪsti]

Adjective

said, made or done very quickly, especially when this has bad results

شتابزده، عجولانه، شتاب‌آمیز، کرامند، بی‌فکرانه، باشتابزدگی، بلامقدمه، با آزردگی، از روی دلخوری، با تندی

(of a person) acting or deciding too quickly, without enough thought

بی‌صبر، عجول، ناشکیبا، زود خشم، زودرنج، آتشی مزاج

Synonyms

speedy, fast, quick, prompt, rapid, fleet, hurried, urgent, swift, brisk, expeditious, brief, short, quick, passing, rushed, fleeting, superficial, cursory, perfunctory, transitory, rash, premature, reckless, precipitate, impulsive, headlong, foolhardy, thoughtless, impetuous, indiscreet, imprudent, heedless, incautious, unduly quick

Antonyms

slow, leisurely, long, protracted, detailed, careful, cautious, thorough, thoughtful

Examples

A hasty glance convinced him that he was being followed.

نگاهی‌ شتابزده او را متقاعد کرد که‌ تحت‌ تعقیب‌ است‌.

Rather than make a hasty decision, Mr. Torres rejected the offer.

آقای «تورس» به‌ جای گرفتن‌ تصمیمی‌ شتابزده، پیشنهاد را رد کرد.

Myra apologized for the hasty visit.

«میرا» به‌ خاطر ملاقات سرزده معذرت خواهی‌ کرد.

Hasty words

حرف‌های تند

A hasty decision

تصمیم با شتابزدگی

A hasty marriage

ازدواج عجولانه

A hasty lunch

نهار با عجله

A hasty departure

عزیمت شتاب‌آمیز

Don't be so hasty!

اینقدر بی‌صبر نباش!

A man of hasty temper.

مردی که زود از جا در می‌رود.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>