دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی و پنج ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Hirsute

  [ˈhɜːrsuːt]

Adjective

having a lot of hair on the face or body

پشمالو، مویناک

Synonyms

hairy, bearded, shaggy, unshaven, bristly, bewhiskered, hispid

Examples

Rahmat's hirsute chest

سینه‌ی پشمالوی رحمت

He took pride in his hirsute chest and walked around shirtless every chance he got.

او به سینه ی پر موی خود میبالید و در هر موقعیتی که پیدا میکرد بدون لباس در اطراف می گشت.

His hair was longer in those days but then my beard was bushier so I suppose we were about equally hirsute.

موهای او در آن روزها بلندتر بود، اما در آن زمان ریش‌های من پرپشت‌تر بود، بنابراین فکر می‌کنم ما اندازه هم پشمالو بود.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>