Hirsute
[ˈhɜːrsuːt]Adjective
having a lot of hair on the face or body
پشمالو، مویناک
Synonyms
hairy, bearded, shaggy, unshaven, bristly, bewhiskered, hispid
Examples
Rahmat's hirsute chest
سینهی پشمالوی رحمت
He took pride in his hirsute chest and walked around shirtless every chance he got.
او به سینه ی پر موی خود میبالید و در هر موقعیتی که پیدا میکرد بدون لباس در اطراف می گشت.
His hair was longer in those days but then my beard was bushier so I suppose we were about equally hirsute.
موهای او در آن روزها بلندتر بود، اما در آن زمان ریشهای من پرپشتتر بود، بنابراین فکر میکنم ما اندازه هم پشمالو بود.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.