Ilk
[ɪlk]Noun
type; kind
(مهجور) همان، همانند، نوع، گونه، قسم، مثل
Synonyms
type, sort, kind, class, style, character, variety, brand, breed, stamp, description, kidney, disposition
Examples
of that (or his, her, etc.) ilk
امثال آن (او و غیره)
I can't deal with him or any of his ilk.
با او و امثال او معاملهام نمیشود.
The world of media people and their ilk
دنیای اهالی رسانه و امثال آنها
I can't stand him, or any others of that ilk.
من نمی توانم او و امثال او را تحمل کنم.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.