دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس بیست و هشت ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Illustrate

  [ˈɪləstreɪt]

Verb

to use pictures, photographs, diagrams, etc. in a book, etc.

(کتاب) مصور کردن، فرتوردار کردن، بنگارکردن

to make the meaning of something clearer by using examples, pictures, etc.

توضیح دادن، (مطلبی را) روشن کردن، (با آوردن مثال و غیره) بیان کردن، دیماساندن

to show that something is true or that a situation exists

نشان‌دادن

Synonyms

demonstrate, show, exhibit, emphasize, exemplify, explicate, explain, describe, interpret, sum up, make clear, clarify, summarize, bring home, point up, make plain, elucidate, adorn, ornament, embellish

Examples

To illustrate how the heart sends blood around the body, the teacher described how a pump works.

معلم‌ برای توضیح‌ اینکه‌ چگونه‌ قلب‌ خون را به‌ سراسر بدن می‌فرستد چگونگی‌ کار یک‌ تلنبه‌ را توضیح‌ داد.

This exhibit will illustrate the many uses of atomic energy.

این‌ نمایشگاه کاربردهای زیاد انرژی اتمی‌ را آشکار خواهد کرد.

These stories illustrate mark Twain’s serious side.

این‌ داستان ها جنبه‌ی جدی شخصیت‌ «مارک تواین‌» را نشان می‌دهند.

An illustrated book

کتاب مصور

These deeds illustrate his dissatisfaction.

این اعمال نمایشگر عدم نارضایتی او می‌باشد.

Later experiment illustrated the proof of her claim.

تجربیات بعدی، صحت ادعای او را روشن کرد.

He illustrated his point by giving examples and statistics.

او با آوردن مثال و آمار مطلب خود را روشن کرد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>