Imbibe
[ɪmˈbaɪb]Verb
to drink something, especially alcohol
نوشیدن (به ویژه مشروب الکلی)، آشامیدن
to receive and understand ideas or information
(از راه حسها) دریافت کردن، حس کردن، (در فکر و مغز خود) پذیرفتن، دریافتن
Synonyms
assimilate, guzzle, ingest, quaff, absorb, belt, consume, down, gorge, ingurgitate, irrigate, partake, sip, swallow, swig, swill
Antonyms
abstain, fast
Examples
to imbibe new ideas
اندیشههای تازهای را جذب کردن
He went to Europe to imbibe European culture.
به اروپا رفت تا فرهنگ اروپایی اخذ کند.
Agha Hessam could imbibe a whole bottle of vodka by himself.
آقا حسام میتوانست یک بطری پر از ودکا را به تنهایی بنوشد.
He imbibed his master's moral principles and later on reflected them in his works.
او اصول اخلاقی استاد خود را پذیرفت و بعدها در آثار خود منعکس.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما