دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیست و پنج ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Imbibe

  [ɪmˈbaɪb]

Verb

to drink something, especially alcohol

نوشیدن (به ویژه مشروب الکلی)، آشامیدن

to receive and understand ideas or information

(از راه حس‌ها) دریافت کردن، حس کردن، (در فکر و مغز خود) پذیرفتن، دریافتن

Synonyms

assimilate, guzzle, ingest, quaff, absorb, belt, consume, down, gorge, ingurgitate, irrigate, partake, sip, swallow, swig, swill

Antonyms

abstain, fast

Examples

to imbibe new ideas

اندیشه‌های تازه‌ای را جذب کردن

He went to Europe to imbibe European culture.

به اروپا رفت تا فرهنگ اروپایی اخذ کند.

Agha Hessam could imbibe a whole bottle of vodka by himself.

آقا حسام می‌توانست یک بطری پر از ودکا را به تنهایی بنوشد.

He imbibed his master's moral principles and later on reflected them in his works.

او اصول اخلاقی استاد خود را پذیرفت و بعدها در آثار خود منعکس.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>