Imperceptible
[ˌɪmpərˈseptəbl]Adjective
very small and therefore unable to be seen or felt
نامحسوس، ناهویدا، ناهناییده، تدریجی، کمکم
Synonyms
undetectable, slight, subtle, small, minute, fine, tiny, faint, invisible, gradual, shadowy, microscopic, indistinguishable, inaudible, infinitesimal, teeny-weeny, unnoticeable, insensible, impalpable, indiscernible, teensy-weensy, inappreciable
Antonyms
visible, noticeable, discernible, audible, detectable, perceptible, distinguishable
Examples
Color is imperceptible to the touch.
رنگ را نمیشود با لمس کردن احساس کرد.
imperceptible changes in temperature
تغییرات غیر محسوس دما
There was an almost imperceptible pause as she gathered her breath to speak.
مکث تقریباً نامحسوسی وجود داشت که نفسش را جمع کرد تا صحبت کند.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.