دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Imperceptible

  [ˌɪmpərˈseptəbl]

Adjective

​very small and therefore unable to be seen or felt

نامحسوس، ناهویدا، ناهناییده، تدریجی، کم‌کم

Synonyms

undetectable, slight, subtle, small, minute, fine, tiny, faint, invisible, gradual, shadowy, microscopic, indistinguishable, inaudible, infinitesimal, teeny-weeny, unnoticeable, insensible, impalpable, indiscernible, teensy-weensy, inappreciable

Antonyms

visible, noticeable, discernible, audible, detectable, perceptible, distinguishable

Examples

Color is imperceptible to the touch.

رنگ را نمی‌شود با لمس کردن احساس کرد.

imperceptible changes in temperature

تغییرات غیر محسوس دما

There was an almost imperceptible pause as she gathered her breath to speak.

مکث تقریباً نامحسوسی وجود داشت که نفسش را جمع کرد تا صحبت کند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>