دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل و یک ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Impious

  [ɪmˈpaɪəs - ˈɪmpiəs]

Adjective

showing a lack of respect for God and religion

ناپارسا، ناپرهیزکار، بی‌تقوا، لامذهب، کفرآمیز، شیطانی، بی‌حرمت، بی‌حیا، ناسپاس (کسی که نسبت به والدین بی‌حرمتی کند)

Synonyms

undutiful

Examples

He blamed himself for having impious thoughts.

او خود را به خاطر داشتن افکار شیطانی سرزنش می کرد.

Your calumny against the great is impious.

تهمت زدن شما به بزرگان بی حرمتی است.

It was considered impious to play games with dice on a Sunday.

انجام بازی با تاس در روز یکشنبه کفرآمیز و بی حرمتی تلقی می شد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>