Impromptu
[ɪmˈprɑːmptuː]Adjective
without preparation or planning
فیالبداهه، بداهتا، بیآماد
Synonyms
spontaneous, improvised, unprepared, off-the-cuff, offhand, ad-lib, unscripted, unrehearsed, unpremeditated, extempore, unstudied, extemporaneous, extemporized
Antonyms
planned, prepared, rehearsed, considered, premeditated
Examples
An impromptu speech
نطق فیالبداهه
Roy came up and just started speaking impromptu.
"روی" آمد و تنها شروع به صحبت فی البداهه کرد.
An impromptu performance at the piano
اجرای بداهه در پیانو
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.