دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل و چهار ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Impromptu

  [ɪmˈprɑːmptuː]

Adjective

without preparation or planning

فی‌البداهه، بداهتا، بی‌آماد

Synonyms

spontaneous, improvised, unprepared, off-the-cuff, offhand, ad-lib, unscripted, unrehearsed, unpremeditated, extempore, unstudied, extemporaneous, extemporized

Antonyms

planned, prepared, rehearsed, considered, premeditated

Examples

An impromptu speech

نطق فی‌البداهه

Roy came up and just started speaking impromptu.

"روی" آمد و تنها شروع به صحبت فی البداهه کرد.

An impromptu performance at the piano

اجرای بداهه در پیانو

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>