Inchoate
[ɪnˈkəʊət]Adjective
just beginning to form and therefore not clear or developed
نو آغاز، در شرف تکوین، ابتدایی، آغازین، نوپا
Synonyms
incipient, beginning, nascent, inceptive, undeveloped, elementary, immature, imperfect, embryonic, rudimentary, formless, unformed
Examples
Inchoate ideas
عقاید تازه ایجاد شده، اندیشههای نوپا
Here are inchoate signs of life, but not as we know it, Jim.
در اینجا نشانه های ابتدایی از زندگی وجود دارد، اما نه آنطور که ما می شناسیم، "جیم".
The inchoate government dealt with the most pressing problems first.
دولت نوپا درآغاز با مبرم ترین مشکلات برخورد کرد.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.