دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سیزدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Inchoate

  [ɪnˈkəʊət]

Adjective

just beginning to form and therefore not clear or developed

نو آغاز، در شرف تکوین، ابتدایی، آغازین، نوپا

Synonyms

incipient, beginning, nascent, inceptive, undeveloped, elementary, immature, imperfect, embryonic, rudimentary, formless, unformed

Examples

Inchoate ideas

عقاید تازه ایجاد شده، اندیشه‌های نوپا

Here are inchoate signs of life, but not as we know it, Jim.

در اینجا نشانه های ابتدایی از زندگی وجود دارد، اما نه آنطور که ما می شناسیم، "جیم".

The inchoate government dealt with the most pressing problems first.

دولت نوپا درآغاز با مبرم ترین مشکلات برخورد کرد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>