دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته دوازدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Incoherent

  [ˌɪnkəʊˈhɪrənt - ˌɪnkəʊˈherənt]

Adjective

(of people) unable to express yourself clearly, often because of emotion

نامنسجم، گسسته (از هم)، ناهمدوس، متنافر، ناسامان‌مند، پرت و پلا، ناسازوار، نامفهوم

Synonyms

unintelligible, wild, confused, disordered, wandering, muddled, rambling, inconsistent, jumbled, stammering, disconnected, stuttering, unconnected, disjointed, inarticulate, uncoordinated

Antonyms

rational, logical, coherent, intelligible, connected

Examples

Incoherent waves

امواج ناهمدوس

Incoherent scattering

(شیمی) پراکندگی ناهمدوس

His English is very incoherent.

انگلیسی او خیلی نامفهوم است.

The bereaved man's incoherent words

سخنان پرت و پلای مرد داغدیده

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>