دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سوم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Incongruous

  [ɪnˈkɑːŋɡruəs]

Adjective

strange, and not suitable in a particular situation

ناهمخوان، ناهمساز، ناهماهنگ، نامتوافق، ناسازگار، ناهمگن، نامناسب، ناجور، ناشایسته، بی‌مناسبت

Synonyms

inappropriate, absurd, out of place, conflicting, contrary, contradictory, inconsistent, unsuitable, improper, incompatible, discordant, incoherent, extraneous, unsuited, unbecoming, out of keeping, inapt, disconsonant

Antonyms

appropriate, becoming, suited, suitable, consistent, compatible, harmonious

Examples

Incongruous desires

خواسته‌های ناهمخوان

An incongruous story

داستانی پرتناقص

Incongruous colors

رنگ‌های ناجور (به هم نخور)

A collage of seemingly incongruous images

کلاژی ( تکه چسبانی، تکه کاری) از تصاویر به ظاهر ناهمخوان

The two of them made an incongruous couple.

این دو نفر یک زوج ناسازگار ساختند.

Such traditional methods seem incongruous in our technical age.

چنین روش های سنتی در عصر فنی ما نامناسب به نظر می رسد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>