Indict
[ɪnˈdaɪt]Verb
to officially charge somebody with a crime
(حقوق) متهم کردن، به دادگاه کشیدن، کیفرخواست صادر کردن، (مجازی) گناه بستن به
Synonyms
charge, accuse, prosecute, summon, impeach, arraign, serve with a summons
Examples
He was indicted for murder.
او را متهم به قتل کردند (و به دادگاه بردند).
He indicted the people for not resisting tyranny.
او مردم را به خاطر اینکه در برابر بیدادگری مقاومت نکرده بودند، مقصر دانست.
They were indicted on a number of corruption charges.
آنها به چندین اتهام فساد مالی متهم شدند.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.