Indigent
[ˈɪndɪdʒənt]Adjective
very poor
مستمند، فقیر، بیچیز، تنگدست، تهیدست، ندار
Synonyms
destitute, poor, impoverished, needy, penniless, poverty-stricken, down and out, in want, down at heel, impecunious, dirt-poor, straitened, on the breadline, short, flat broke, penurious, necessitous
Antonyms
rich, wealthy, prosperous, affluent, well-off, well-to-do
Examples
We must help the indigents.
باید مستمندان را یاری دهیم.
A group of indigents gathered in front of the office.
گروهی مستمند جلو اداره ازدحام کردند.
Poverty was merely the lot of the indigent.
فقر فقط سهم فقرا بود.
Nevertheless, in fact as well as in fiction, even those almost totally indigent retained their pride.
با این وجود، در واقع در داستان نی، حتی آنهایی که تقریباً کاملاً فقیر بودند، غرور خود را حفظ کردند.
Even medical care is available on demand at most public hospitals to indigent people with no money.
حتی مراقبت های پزشکی در اکثر بیمارستان های دولتی برای افراد بی بضاعت بدون پول در دسترس است.
Public hospitals are concerned that they will not have enough money to treat indigent people not covered by "Medicaid".
بیمارستان های دولتی نگران این هستند که پول کافی برای درمان افراد بی بضاعتی که تحت پوشش "میدیکید" (بیمه ی بهداشت مستمندان در آمریکا) نیستند، نداشته باشند.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما