دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته اول ۱۱۰۰
4.6 از 11 امتیاز

Indiscriminate

  [ˌɪndɪˈskrɪmɪnət]

Adjective

an indiscriminate action is done without thought about what the result may be, especially when it causes people to be harmed

(آنچه که بر مبنای سنجش و گزینش دقیق نباشد) بی‌تمیز، بی‌گزیر، بی‌تبعیض، بی‌گزین

acting without careful judgement

درهم و برهم، آشفته، آش شله قلمکار

Synonyms

random, general, wholesale, mixed, sweeping, confused, chaotic, careless, mingled, jumbled, miscellaneous, promiscuous, motley, haphazard, uncritical, aimless, desultory, hit or miss, higgledy-piggledy, undiscriminating, unsystematic, unselective, undistinguishable, unmethodical

Antonyms

deliberate, discriminating, systematic, selective, methodical, exclusive

Examples

They didn't just kill soldiers; they rather carried out an indiscriminate massacre of women and children, young and old.

آنان فقط سربازان را نکشتند بلکه اقدام به کشتار بلااستثنای زن و بچه و پیر و جوان کردند.

The indiscriminate viewing of T.V. programs.

تماشای هر برنامه‌ی تلویزیونی که پیش بیاید.

An indiscriminate mixture of several languages

آمیزه‌ی آشفته‌ای از چندین زبان خارجی

An indiscriminate collection of colored pictures

مجموعه‌ی قاتی پاتی از تصویرهای رنگی

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>