دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیست و شش ۱۱۰۰
3 از 2 امتیاز

Inevitable

  [ɪnˈevɪtəbl]

Adjective

that you cannot avoid or prevent

احترازناپذیر، گریز ناپذیر، بی‌گریز، اجتناب ناپذیر

happening so often that you always expect it

حتمی‌الوقوع، روی دادنی، رخ دادنی، ناگزیر، بی‌گمان، اجتناب ناپذیر

Synonyms

unavoidable, inescapable, inexorable, sure, certain, necessary, settled, fixed, assured, fated, decreed, destined, ordained, predetermined, predestined, preordained, ineluctable, unpreventable

Antonyms

uncertain, preventable, avoidable, escapable, evadable

Examples

An inevitable result

نتیجه‌ی اجتناب ناپذیر، پیامد گریز ناپذیر

His defeat is inevitable.

شکست او حتمی است.

Death is the inevitable end of life.

مرگ پایان بی‌گمان زندگی است.

Those aggressive acts made war inevitable.

آن اعمال پرخاشگرانه جنگ را گریز ناپذیر کرد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>