Inevitable
[ɪnˈevɪtəbl]Adjective
that you cannot avoid or prevent
احترازناپذیر، گریز ناپذیر، بیگریز، اجتناب ناپذیر
happening so often that you always expect it
حتمیالوقوع، روی دادنی، رخ دادنی، ناگزیر، بیگمان، اجتناب ناپذیر
Synonyms
unavoidable, inescapable, inexorable, sure, certain, necessary, settled, fixed, assured, fated, decreed, destined, ordained, predetermined, predestined, preordained, ineluctable, unpreventable
Antonyms
uncertain, preventable, avoidable, escapable, evadable
Examples
An inevitable result
نتیجهی اجتناب ناپذیر، پیامد گریز ناپذیر
His defeat is inevitable.
شکست او حتمی است.
Death is the inevitable end of life.
مرگ پایان بیگمان زندگی است.
Those aggressive acts made war inevitable.
آن اعمال پرخاشگرانه جنگ را گریز ناپذیر کرد.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.