دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیست و پنج ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Initiate

  [ɪˈnɪʃieɪt]

Verb

to make something begin

آغاز کردن، آغازیدن، پای پیش نهادن، شروع کردن، آغازگری کردن

to explain something to somebody and/or make them experience it for the first time

(اصول آغازین چیزی را یاد دادن و یا در شروع کردن کاری یاری دادن) آشنا کردن (به اصول ابتدایی چیزی)، وارد کردن (به کاری)، راه انداختن

to make somebody a member of a particular group, especially as part of a secret ceremony

(طی مراسم ویژه به عضویت باشگاه و غیره پذیرفتن) هم جرگه کردن، پاگشایی کردن، هموند کردن

Synonyms

begin, start, open, launch, establish, institute, pioneer, kick off, bring about, embark on, originate, set about, get under way, instigate, kick-start, inaugurate, set in motion, trigger off, lay the foundations of, commence on, set going, break the ice on, set the ball rolling on, introduce, admit, enlist, enrol, launch, establish, invest, recruit, induct, instate

Examples

To initiate a new course of studies

برنامه‌ی تحصیلی نوینی را آغاز کردن

The economic reforms which were initiated by the government.

اصلاحات اقتصادی که توسط دولت آغاز شده بود.

To initiate someone into the game of chess

(فوت و فن) بازی شطرنج را به کسی آموختن

His master initiated him into the mysteries of Sufism.

مرشد او، وی را به رموز صوفیگری وارد کرد.

Five other students were initiated into the fraternity.

پنج دانشجوی دیگر به عضویت انجمن اخوت پذیرفته شدند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>