Inordinate
[ɪnˈɔːrdɪnət]Adjective
far more than is usual or expected
مفرط، افراطآمیز، زیاده، بیش از حد، پی فراخ
Synonyms
excessive, unreasonable, disproportionate, extravagant, undue, preposterous, unwarranted, exorbitant, unrestrained, intemperate, unconscionable, immoderate
Antonyms
reasonable, moderate, sensible, restrained, inhibited, rightful, temperate
Examples
The strike has led to inordinate delays.
این اعتصاب منجر به تاخیرهای بی حد و حصر شده است.
This car burns an inordinate amount of gasoline.
این اتومبیل مقدار زیادی بنزین مصرف میکند.
They spent an inordinate amount of time and money on the production.
آنها زمان و پول زیادی را صرف تولید کردند.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.