دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی و چهار ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Interrogate

  [ɪnˈterəɡeɪt]

Verb

to ask somebody a lot of questions over a long period of time, especially in an aggressive way

بازپرسی کردن، بازجویی کردن، پرسش کردن (معمولا به طور رسمی)، پرسان شدن

Synonyms

question, ask, examine, investigate, pump, grill, quiz, cross-examine, cross-question, put the screws on, catechize, give (someone) the third degree

Examples

To interrogate a suspect

از متهم بازجویی کردن

The police interrogated him for two hours.

پلیس دو ساعت از او بازپرسی کرد.

He was interrogated by the police for over 12 hours.

او بیش از 12 ساعت توسط پلیس بازجویی شد.

Soon after we arrived, I was interrogated about my parents and our home life.

بلافاصله پس از ورود ما، من در مورد پدر و مادرم و خانه و زندگی مان بازجویی شدم.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>