Interrogate
[ɪnˈterəɡeɪt]Verb
to ask somebody a lot of questions over a long period of time, especially in an aggressive way
بازپرسی کردن، بازجویی کردن، پرسش کردن (معمولا به طور رسمی)، پرسان شدن
Synonyms
question, ask, examine, investigate, pump, grill, quiz, cross-examine, cross-question, put the screws on, catechize, give (someone) the third degree
Examples
To interrogate a suspect
از متهم بازجویی کردن
The police interrogated him for two hours.
پلیس دو ساعت از او بازپرسی کرد.
He was interrogated by the police for over 12 hours.
او بیش از 12 ساعت توسط پلیس بازجویی شد.
Soon after we arrived, I was interrogated about my parents and our home life.
بلافاصله پس از ورود ما، من در مورد پدر و مادرم و خانه و زندگی مان بازجویی شدم.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.