دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیست و هشت ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Irrational

  [ɪˈræʃənl]

Adjective

​not based on, or not using, clear logical thought

فاقد نیروی تعقل، فاقد نیروی استدلال و فکر، ناخردورز، بی‌اندیشش، غیرعاقلانه، بی‌عقلانه، بی‌خردانه، غیرمنطقی، نامعقول، نافروهیده، بی‌خرد، نابخرد

Synonyms

illogical, crazy, silly, absurd, foolish, unreasonable, unwise, preposterous, idiotic, nonsensical, unsound, unthinking, injudicious, unreasoning, senseless, wild, crazy, unstable, insane, mindless, demented, aberrant, brainless

Antonyms

sound, wise, reasonable, sensible, rational, logical, judicious, circumspect

Examples

He is an irrational man.

او آدم نابخردی است.

Animals are commonly described as irrational.

معمولا جانوران را فاقد نیروی استدلال توصیف می‌کنند.

The behavior of that drunken man was completely irrational.

رفتار آن مرد مست کاملا نامعقول بود.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>