دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس سی و سه ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Jolly

  [ˈdʒɑːli]

Adjective

merry; full of fun OR happy and cheerful

شاد، مملو از خنده، شنگول، خوش و خرم، سرحال، پرنشاط، طربناک، سرکیف، سردماغ، شوخ و شنگ، دل‌سبز، پدرام، (عامیانه) خوشایند، لذت‌بخش، دلچسب، دلپذیر، مطبوع، طرب‌انگیز، نشاط آور

Synonyms

happy, bright, funny, lively, hopeful, sunny, cheerful, merry, vibrant, hilarious, festive, upbeat, bubbly, gay, airy, playful, exuberant, jubilant, cheery, good-humoured, joyous, joyful, carefree, breezy, genial, ebullient, chirpy, sprightly, jovial, convivial, effervescent, frolicsome, ludic, mirthful, sportive, light-hearted, jocund, gladsome, blithesome

Antonyms

serious, grave, miserable, solemn, gaunt, morose, lugubrious, doleful, down in the dumps, saturnine

Examples

The jolly old man, an admitted bigamist, had forgotten to mention his first wife to his new spouse.

پیرمرد خوشحال که‌ به‌ دو زنه‌ بودن خود اقرار می‌کرد فراموش کرده بود زن اولش‌ را به‌ همسر جدیدش ذکر کند.

When the jolly laughter subsided, the pirates began the serious business of dividing the gold.

وقتی‌ که‌ خنده های خوشحالی‌ فرو نشست‌، دزدان دریایی‌ کار جدی تقسیم‌ طلا را شروع کردند.

Are you aware that a red-suited gentleman with a jolly twinkle in his eyes is stuck in the chimney?

آیا مطلع‌ هستی‌ آقایی‌ که‌ کت‌ و شلوار قرمز به‌ تن‌ داشت‌ و برق شادی در چشمانش‌ بود سیگاری شده است‌.

a jolly man مرد شنگول

Let's laugh and be jolly!

بیا بخندیم و شاد باشیم!

'tis (it is) the season to be jolly!

موسم شادمانی است!

We had a jolly time!

اوقات دلپذیری داشتیم!

Jolly

  [ˈdʒɑːli]

Verb

to encourage somebody in a cheerful way OR to persuade or encourage somebody to do something by making them feel happy about it

دلخوش کردن، (با چرب‌زبانی و غیره) دل کسی را به دست آوردن، (کسی را) شیره‌مالی کردن، ترغیب کردن

Synonyms

banter, chaff, josh, kid

Examples

They jollied her into going with them.

با شیرین‌زبانی او را با خود بردند.

We jollied him along and made him buy us ice cream.

با چرب زبانی او را واداشتیم که برایمان بستنی بخرد.

He jollied people along and got useful information out of them.

او با چرب زبانی اطلاعات مفیدی از مردم به دست می آورد.

Jolly

  [ˈdʒɑːli]

Adverb

very

(عامیانه) خیلی، بسیار، کاملا

Synonyms

fairly, middling, moderately, passably, pretty, reasonably, somewhat

Examples

Jolly good!

خیلی خوب!

That's a jolly good idea.

این ایده بسیار خوبی است.

It was jolly lucky it didn’t rain.

کاملا خوش شانسی بود که باران نبارید.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>