دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته هفتم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Jurisdiction

  [ˌdʒʊrɪsˈdɪkʃn]

Noun

the authority that an official organization has to make legal decisions about somebody/something

اختیار، قدرت، صلاحیت، اقتدار، قلمرو

an area or a country in which a particular system of laws has authority

حوزه‌ی قضایی، قلمرو دادگاه، صلاحیت قضایی یا حقوقی، حوزه‌ی اختیارات

Synonyms

authority, say, power, control, rule, influence, command, sway, dominion, prerogative, mana, range, area, field, district, bounds, zone, province, circuit, scope, orbit, sphere, compass, dominion

Examples

Ordinary courts have no jurisdiction over foreign diplomats.

دادگاه‌های معمولی صلاحیت قانونی نسبت به دیپلمات‌های خارجی ندارند (حق محاکمه‌ی آنها را ندارند).

Territory subject to the jurisdiction of Canada

سرزمینی که تابع قوانین کشور کانادا است

That area does not fall within my jurisdiction.

آن زمینه از حوزه‌ی اختیارات من خارج است.

The English court had no jurisdiction over the defendants.

دادگاه انگلیس صلاحیت رسیدگی به متهمان را نداشت.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>