Jurisdiction
[ˌdʒʊrɪsˈdɪkʃn]Noun
the authority that an official organization has to make legal decisions about somebody/something
اختیار، قدرت، صلاحیت، اقتدار، قلمرو
an area or a country in which a particular system of laws has authority
حوزهی قضایی، قلمرو دادگاه، صلاحیت قضایی یا حقوقی، حوزهی اختیارات
Synonyms
authority, say, power, control, rule, influence, command, sway, dominion, prerogative, mana, range, area, field, district, bounds, zone, province, circuit, scope, orbit, sphere, compass, dominion
Examples
Ordinary courts have no jurisdiction over foreign diplomats.
دادگاههای معمولی صلاحیت قانونی نسبت به دیپلماتهای خارجی ندارند (حق محاکمهی آنها را ندارند).
Territory subject to the jurisdiction of Canada
سرزمینی که تابع قوانین کشور کانادا است
That area does not fall within my jurisdiction.
آن زمینه از حوزهی اختیارات من خارج است.
The English court had no jurisdiction over the defendants.
دادگاه انگلیس صلاحیت رسیدگی به متهمان را نداشت.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما