Labyrinth
[ˈlæbərɪnθ]Noun
a complicated series of paths, which it is difficult to find your way through
ماز، پیچراهه، پیچراه، (مجازی) هر چیز پیچاپیچدار، مارپیچ، شکنج، گیجکننده، کلاف سر در گم، مخمصه
Synonyms
maze, jungle, tangle, coil, snarl, entanglement, intricacy, puzzle, complexity, riddle, complication, tangle, entanglement, perplexity, convolution, knotty problem
Examples
He was lost in a labyrinth of despair.
او در پیچراههی یاس و نومیدی گم شده بود.
Daedalus constructed a large labyrinth in Crete.
ددالوس یک پیچراه بزرگ در جزیرهی کرت ساخت.
The area is surrounded by a labyrinth of swamps and rivers.
آن ناحیه توسط مازی از مرداب و رودخانه احاطه شده است.
In a psychological test the mice were taught to find their way through a labyrinth.
در یک آزمون روانشناسی به موشها یاد دادند که راه خود را در یک پیچراه پیدا کنند.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما