دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته هفدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Labyrinth

  [ˈlæbərɪnθ]

Noun

a complicated series of paths, which it is difficult to find your way through

ماز، پیچراهه، پیچراه، (مجازی) هر چیز پیچاپیچ‌دار، مارپیچ، شکنج، گیج‌کننده، کلاف سر در گم، مخمصه

Synonyms

maze, jungle, tangle, coil, snarl, entanglement, intricacy, puzzle, complexity, riddle, complication, tangle, entanglement, perplexity, convolution, knotty problem

Examples

He was lost in a labyrinth of despair.

او در پیچراهه‌ی یاس و نومیدی گم شده بود.

Daedalus constructed a large labyrinth in Crete.

ددالوس یک پیچراه بزرگ در جزیره‌ی کرت ساخت.

The area is surrounded by a labyrinth of swamps and rivers.

آن ناحیه توسط مازی از مرداب و رودخانه احاطه شده است.

In a psychological test the mice were taught to find their way through a labyrinth.

در یک آزمون روان‌شناسی به موش‌ها یاد دادند که راه خود را در یک پیچراه پیدا کنند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>