دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سوم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Lackluster

  [ˈlæklʌstər]

Adjective

(of the hair or eyes) not bright or shining; dull

کم نور، کدر، گرفته

not interesting or exciting; not bright

ملالت‌انگیز، خسته کننده

Synonyms

dim, dull, flat, lusterless, mat, arid, aseptic, colorless, drab, dry, earthbound, flavorless, lifeless, lusterless, matter-of-fact, pedestrian, prosaic. spiritless, sterile, stodgy, unimaginative, uninspired

Examples

Lackluster eyes

چشمان بی‌فروغ

Lackluster reaction

واکنش عاری از اشتیاق

Her performance was lackluster.

بازیگری او چنگی به‌دل نمی‌زد.

There were signs of discontent at the party's lackluster performance.

نشانه هایی از نارضایتی از اجرای بی زرق و برق مهمانی وجود داشت.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>