دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل و دو ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Manifest

  [ˈmænɪfest]

Adjective

easy to see or understand

آشکار (از نظر بینایی یا تفکر)، واضح، روشن، مبرهن، هویدا، پروهان

Synonyms

obvious, apparent, patent, evident, open, clear, plain, visible, bold, distinct, glaring, noticeable, blatant, conspicuous, unmistakable, palpable, salient

Antonyms

masked, disguised, concealed, suppressed, vague, veiled, inconspicuous, indistinct, unapparent

Examples

A nation's manifest destiny

سرنوشت آشکار یک ملت

Fear was manifest in her face.

ترس از چهره‌اش می‌بارید.

The truth of his words became manifest at that time.

درستی گفته های او در آن هنگام آشکار شد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>