Manifest
[ˈmænɪfest]Adjective
easy to see or understand
آشکار (از نظر بینایی یا تفکر)، واضح، روشن، مبرهن، هویدا، پروهان
Synonyms
obvious, apparent, patent, evident, open, clear, plain, visible, bold, distinct, glaring, noticeable, blatant, conspicuous, unmistakable, palpable, salient
Antonyms
masked, disguised, concealed, suppressed, vague, veiled, inconspicuous, indistinct, unapparent
Examples
A nation's manifest destiny
سرنوشت آشکار یک ملت
Fear was manifest in her face.
ترس از چهرهاش میبارید.
The truth of his words became manifest at that time.
درستی گفته های او در آن هنگام آشکار شد.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.