دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس پانزدهم ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Mature

  [məˈtʃʊr - məˈtʊr]

Adjective

(of a child or young person) behaving in a sensible way, like an adult

(آدم) پخته، پرتجربه، عاقل، جاافتاده، خردمندانه، معقول، بزرگسال

(of a person, a tree, a bird or an animal) fully grown and developed AND developed over a period of time to produce a strong, rich taste

(میوه و غیره) رسیده، (انسان و جانور) بالغ، بالیده، رسیده به حد کمال، برنا، گوالیده، برومند

completed, perfected, or elaborated in full by the mind

کامل، تمام و کمال، تکامل یافته، سنجیده، حساب شده

Synonyms

sensible, experienced, adult, responsible, wise, sophisticated, reliable, discriminating, fully-fledged, dependable, level-headed, sagacious, matured, seasoned, ripe, mellow, ripened, grown-up, adult, grown, of age, full-blown, fully-developed, full-grown

Antonyms

immature, young, adolescent, juvenile, youthful, unfinished, incomplete, green, childish, undeveloped, puerile, unripe, unperfected

Examples

I could tell that Mitch was mature from the way he persisted in his work.

از نحوه ی پافشاری «میچ‌» در کارش می‌توان گفت‌ آدم با تجربه‌ای است‌.

Only through mature study habits can a person hope to gain knowledge.

تنها از طریق‌ عادت های مطالعه‌ هدفمند، شخص‌ می‌تواند به‌ کسب‌ علم‌ و دانش‌ امیدوار باشد.

It is essential that you behave in a mature way in the business world.

لازم است‌ در دنیای تجارت، حساب شده رفتار کنید.

Mature fruit

میوه‌ی رسیده

Mature cell

یاخته‌های تکامل یافته

Full-bodied mature wines

شراب‌های خوش طعم و جاافتاده

When he reached twenty, he was considered to be mature.

وقتی به بیست سالگی رسید او را بالغ به حساب آوردند.

A mature scheme

نقشه‌ی سنجیده

A mature argument

استدلال دقیق و حساب شده

A person of mature age

آدم پا به سن گذاشته

She has a mature outlook on life.

دید او نسبت به زندگی خردمندانه است.

Mature

  [məˈtʃʊr - məˈtʊr]

Verb

to become fully grown or developed

رسیده شدن یا کردن، بالغ شدن یا کردن، گوالیدن، بالیدن

to become sensible and start to behave sensibly and reasonably, like an adult

پر تجربه کردن یا شدن، جاافتاده کردن یا شدن، عاقل کردن یا شدن

Synonyms

age, develop, grow, maturate, mellow, ripen

Examples

Wine matures slowly.

شراب آهسته رسیده می‌شود.

Military service matured him.

سربازی او را پخته کرد.

Fruit matures faster in warm weather.

در هوای گرم میوه زودتر می‌رسد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>