دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس هشتم ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Mediocre

  [ˌmiːdiˈəʊkər]

Adjective

neither good nor bad; average; ordinary OR not very good; of only average standard

متوسط‌، معمولی‌، (تداعی کمی منفی) نه خوب نه بد، میان‌مایه، میان‌گیر

not satisfactory; poor; inferior

پایین تر یا بدتر از حد معمول، پیش پا افتاده، بی تعریف، پش، بی خاصیت

Synonyms

second-rate, average, ordinary, indifferent, middling, pedestrian, inferior, commonplace, vanilla, insignificant, so-so, banal, tolerable, run-of-the-mill, passable, undistinguished, uninspired, bog-standard, no great shakes, half-pie, fair to middling

Antonyms

excellent, extraordinary, superb, distinguished, superior, distinctive, unrivalled, incomparable, unsurpassed, unexcelled

Examples

After reading my composition, Mrs. Evans remarked that it was mediocre and that I could do better.

خانم‌ «ایوانز» بعداز خواندن انشاء به‌ من‌ گفت‌ انشایم‌ متوسط‌ است‌ و من‌ می‌توانم‌ انشاء بهتری بنویسم‌.

Howard was a mediocre scientist who never made any unique discoveries.

«هوارد» دانشمندی معمولی‌ بود که‌ هرگز هیچ‌ کشف‌ منحصر به‌ فردی نکرد.

The movie wasn't a great one; it was only mediocre.

فیلم‌ بسیار برجسته‌ای نبود، تنها یک‌ فیلم‌ معمولی‌ بود.

A writer of mediocre talent

نویسنده‌ای با قریحه‌ی متوسط

Her exam grades were mediocre.

نمرات امتحانی او چندان خوب نبود.

This artist's performance was mediocre.

بازی این هنرپیشه تعریفی نداشت.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>