Minimum
[ˈmɪnɪməm]Noun
the smallest or lowest amount that is possible, required or recorded AND an extremely small amount
کمترین مقدار ممکن، پایینترین مقدار، حداقل، وابسته به حداقل، کمینهای، کمینی
Synonyms
lowest, least, depth, slightest, lowest level, nadir, bottom level
Examples
Studies show that adults need a minimum of six hours sleep.
مطالعات نشان میدهند که بزرگسالان حداقل به شش ساعت خواب نیاز دارند.
Costs should be kept to a minimum.
هزینه ها باید به حداقل برسد.
Temperatures will fall to a minimum of 10 degrees.
دمای هوا به حداقل 10 درجه کاهش می یابد.
The class needs a minimum of six students to continue.
کلاس برای ادامه به حداقل شش دانش آموز نیاز دارد.
Minimum
[ˈmɪnɪməm]Adjective
the smallest that is possible or allowed; extremely small
کمینه، کهینه، حداقل، کمترین، (ریاضی) کمینه، مینیمم، مینیموم، حضیض
Synonyms
lowest, smallest, least, slightest, minimal, least possible, littlest
Antonyms
most, highest, greatest, largest, maximum
Examples
The minimum charge for a telephone, even if no calls are made, is about nine dollars a month.
کمترین هزینهی تلفن، حتی اگر هیچ مکالمهای انجام نشود، حدود بیست دلار در ماه است.
Congress has set a minimum wage for all workers.
کنگره آمریکا حداقل دستمزد را برای تمام کارگران وضع کرده است.
Minimum point
نقطهی حضیض، نقطهی مینیمم
The cost has been reduced to a minimum.
هزینه به کمترین حد تقلیل یافته است.
The minimum temperature during the past winter
کمترین درجهی حرارت در زمستان گذشته
The need for a minimum of government interference in business
نیاز به کمینهی (حداقل) دخالت دولت در امور بازرگانی
Minimum
[ˈmɪnɪməm]Adverb
used after amounts to show that the amount is the lowest possible
حداقل، در کمترین حالت (بعد از مقدار و اعداد استفاده می شود)
Examples
You'll need £200 minimum for your holiday expenses.
شما در کمترین حالت به 200 پوند برای هزینه های تعطیلات خود نیاز دارید.
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ما