دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته بیست و هشت ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Moribund

  [ˈmɔːrɪbʌnd]

Adjective

​(of an industry, an institution, a custom, etc.) no longer effective and about to come to an end completely

نزدیک به پایان، پایانی، محکوم به زوال، بی نا، ناپویا، خفته، از کار افتاده

in a very bad condition; dying

مردنی، نزدیک به مرگ، در حال احتضار

Synonyms

declining, weak, waning, standing still, stagnant, stagnating, on the way out, at a standstill, obsolescent, on its last legs, forceless

Examples

A moribund patient

بیمار مردنی

A moribund economy that filled the nation with despair.

اقتصاد محکوم به زوال، که ملت را دستخوش نومیدی کرد.

A new manager was hired to revive the moribund factory.

مدیر جدیدی استخدام شد تا کارخانه‌ی از کار افتاده را احیا کند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>