دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس سی و سه ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Mumble

  [ˈmʌmbl]

Noun

speech or words that are spoken in a quiet voice in a way that is not clear

سخن یا صدای زیرلبی، من‌من، لند

Synonyms

murmur, sigh, sough, susurration, susurrus, whisper

Examples

I didn't understand his mumbles.

سخنان زیر لبی او را نفهمیدم.

He spoke in a low mumble, as if to himself.

با زمزمه ی آهسته صحبت می کرد، انگار که با خودش بود.

They tried to make sense of her mumblings.

آنها سعی کردند زمزمه های او را معنا کنند.

Mumble

  [ˈmʌmbl]

Verb

speak indistinctly OR to speak or say something in a quiet voice in a way that is not clear

نامشخص‌ حرف زدن، زیر لبی گفتن، زیرلب سخن گفتن، من‌من کردن، با دهان تقریبا بسته گفتن، دندیدن

Synonyms

mutter, whisper, murmur, drone, speak indistinctly

Examples

Ricky mumbled his awkward apology.

«ریکی‌» عذر خواهی‌ نامناسب‌ خود را زیر لب‌ زمزمه‌ کرد.

This speech course will encourage you to stop mumbling and to speak more distinctly.

این‌ دوره ی سخنرانی‌ تو را تشویق‌ می‌کند تا از زیر لب‌ سخن‌ گفتن‌ دست‌ برداری و واضح‌ تر صحبت‌ کنی‌.

When the witness continued to mumble, the judge asked him to speak up.

وقتی‌ که‌ شاهد به‌ مِن‌ مِن‌ کردن ادامه‌ داد، قاضی‌ از او خواست‌ بلندتر صحبت‌ کند.

Stop mumbling and say what you want!

من‌من نکن و بگو چه می‌خواهی!

He took my hand and mumbled, "Don't worry, our turn will come too"

دستم را گرفت وزیرلبی گفت: ((غصه نخور، نوبت ما هم خواهد رسید.))

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>