دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس سیزدهم ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Observant

  [əbˈzɜːrvənt]

Adjective

quick to notice; watchful OR good at noticing things around you

تیز بین، هوشیار، زود فهم، نکته بین، مراقب

careful to obey religious laws and customs

(معمولا با: of) رعایت کننده، پیروی کننده از، مراعات کننده، پای بند، پایشگر

Synonyms

attentive, quick, alert, perceptive, concentrating, careful, vigilant, mindful, watchful, wide-awake, sharp-eyed, eagle-eyed, keen-eyed, on your toes, heedful, devout, godly, holy, orthodox, pious, obedient, reverent

Antonyms

unobservant, vague, distracted, preoccupied, indifferent, negligent, dreamy, heedless, inattentive

Examples

We were observant of the conflict between the husband and his wife.

ناظر درگیری بین‌ زن و شوهر بودیم‌.

Because Cato was observant, he was able to reveal the thief's name.

چون «کاتو» مراقب‌ بود ، توانست‌ نام سارق را فاش کند.

Milt used his excellent vision to be observant of everything in his vicinity.

«میلت‌» برای نظارت بر همه‌ چیز در نزدیکی‌اش از بینش‌ عالی‌ استفاده کرد.

Observant of the rules of etiquette

پایبند آداب معاشرت

He is so observant that he does not miss the tiniest details.

او آنقدر دقیق است که کوچکترین جزئیات را هم نادیده نمی‌گیرد.

An observant passerby noticed the fire and awakened the inhabitants of the house.

عابری هوشیار متوجه آتش سوزی شد و اهل خانه را بیدار کرد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>