Obviate
[ˈɑːbvieɪt]Verb
to remove a problem or the need for something
نا بایسته کردن، غیر ضروری کردن، نا لازم کردن،بر طرف کردن، از سر راه بر داشتن، رفع کردن
Synonyms
avert, avoid, remove, prevent, counter, do away with, preclude, counteract, ward off, stave off, forestall, render unnecessary
Examples
The death of the accused obviated the need for a trial.
مرگ متهم نیاز به محاکمه را بر طرف کرد.
This new evidence obviates the need for any further enquiries.
این شواهد جدید نیاز به هرگونه تحقیق بیشتر را برطرف می کند.
Disaster was obviated by the opening of the reserve parachute.
فاجعه با باز شدن چتر نجات از بین رفت.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.