دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته یازدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Obviate

  [ˈɑːbvieɪt]

Verb

to remove a problem or the need for something

نا بایسته کردن، غیر ضروری کردن، نا لازم کردن،بر طرف کردن، از سر راه بر داشتن، رفع کردن

Synonyms

avert, avoid, remove, prevent, counter, do away with, preclude, counteract, ward off, stave off, forestall, render unnecessary

Examples

The death of the accused obviated the need for a trial.

مرگ متهم نیاز به محاکمه را بر طرف کرد.

This new evidence obviates the need for any further enquiries.

این شواهد جدید نیاز به هرگونه تحقیق بیشتر را برطرف می کند.

Disaster was obviated by the opening of the reserve parachute.

فاجعه با باز شدن چتر نجات از بین رفت.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>