دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Omnipotent

  [ɑːmˈnɪpətənt]

Adjective

having total power; able to do anything

همه توان، همه کار توان، قادر متعال، قدرقدرت، قادر مطلق

Synonyms

almighty, supreme, invincible, all-powerful

Antonyms

weak, vulnerable, inferior, incapable, powerless, frail, feeble, impotent

Examples

Only God is omnipotent.

فقط خداوند قادر مطلق است.

"Doug" lived in the shadow of his seemingly omnipotent father.

"داگ" در سایه پدر به ظاهر قادر مطلق خود زندگی می کرد.

He has made himself the omnipotent leader of a poor nation.

او خود را رهبر قدر قدرت یک ملت فقیر کرده است.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>