دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس بیست و شش ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Pacify

  [ˈpæsɪfaɪ]

Verb

to make somebody who is angry or upset become calm and quiet

آرام کردن، دلجویی کردن، استمالت کردن

to bring peace to an area where there is fighting or a war

(به ویژه در سرزمین‌های اشغالی) آرامش برقرار کردن

Synonyms

calm (down), appease, placate, still, content, quiet, moderate, compose, soften, soothe, allay, assuage, make peace with, mollify, ameliorate, conciliate, propitiate, tranquillize, smooth someone's ruffled feathers, clear the air with, restore harmony to, quell, silence, crush, put down, tame, subdue, repress, chasten, impose peace upon

Examples

This toy should pacify that screaming baby.

این‌ اسباب بازی، آن کودك پر سر و صدا را آرام خواهد کرد.

We tried to pacify the woman who was angry at having to wait so long in line.

سعی‌ کردیم‌ زنی‌ را که‌ از اجبار به‌ ماندن زیاد در صف‌ عصبانی‌ بود، آرام کنیم‌.

Soldiers were sent to pacify the countryside.

سربازان برای آرام کردن اوضاع، به‌ مناطق‌ روستایی‌ اعزام شدند.

To pacify a crying child

کودک گریان را آرام کردن

In 1910, the marines were sent to pacify that region.

در سال ۱۹۱۰ تفنگداران دریایی را برای برقراری نظم و آرامش به آن ناحیه گسیل کردند.

He was very angry and his wife was trying to pacify him.

او بسیار خشمگین بود و زنش داشت می‌کوشید او را آرام کند.

Through these concessions they were hoping to pacify the Chinese leaders.

امیدوار بودند که با این گذشت‌ها رهبران چین را به سر آشتی در آورند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>