دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته نوزدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Parsimonious

  [ˌpɑːrsɪˈməʊniəs]

Adjective

​extremely unwilling to spend money

خسیس، ممسک

Synonyms

mean, stingy, penny-pinching, miserly, near, saving, sparing, grasping, miserable, stinting, frugal, niggardly, penurious, tightfisted, close-fisted, tight-arse, mingy, tight-ass, tight-assed, cheeseparing, skinflinty, snoep, tight as a duck's arse

Antonyms

generous, lavish, extravagant, wasteful, open-handed, spendthrift, munificent

Examples

She's too parsimonious to heat the house properly.

او انقدر خسیس هست که خانه را به درستی گرم نمیکند.

His parsimonious nature did not permit him to enjoy any luxuries.

ذات خسیسش به او اجازه نمی داد از هیچ تجملاتی لذت ببرد.

My father was as parsimonious with his praise as he was with his pennies.

پدرم، در تعریف از دیگران هم به اندازه ی پول خرج کردنش خسیس بود.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>