دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی و پنج ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Pensive

  [ˈpensɪv]

Adjective

thinking deeply about something, especially because you are sad or worried

اندیشناک، محزون، افسرده، پکر، در فکر، در اندیشه

Synonyms

thoughtful, serious, sad, blue, grave, sober, musing, preoccupied, melancholy, solemn, reflective, dreamy, wistful, mournful, contemplative, meditative, sorrowful, ruminative, in a brown study, cogitative

Antonyms

happy, active, cheerful, frivolous, joyous, carefree, gay, light-hearted

Examples

She became pensive.

سر به جیب تفکر فرو برد.

The pensive look in his eyes

نگاه فکورانه‌ی چشمان او

She was in a pensive mood.

او حالت افسرده‌ای داشت.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>