دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی و شش ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Penury

  [ˈpenjəri]

Noun

the state of being very poor

تنگدستی، تهیدستی، فقر و فاقه، مسکنت، بی‌چیزی

Synonyms

poverty, want, need, privation, destitution, straitened circumstances, beggary, indigence, pauperism

Examples

He died in penury.

او در تنگدستی درگذشت.

They were reduced to penury.

آنها در فقر و تهیدستی فرو رفتند.

Her paintings now sell for millions, but, during her lifetime, the artist had lived in penury.

نقاشی‌های او اکنون میلیون‌ها دلار فروخته می‌شوند، اما در طول زندگی‌اش، این هنرمند در فقر زندگی می‌کرد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>