Penury
[ˈpenjəri]Noun
the state of being very poor
تنگدستی، تهیدستی، فقر و فاقه، مسکنت، بیچیزی
Synonyms
poverty, want, need, privation, destitution, straitened circumstances, beggary, indigence, pauperism
Examples
He died in penury.
او در تنگدستی درگذشت.
They were reduced to penury.
آنها در فقر و تهیدستی فرو رفتند.
Her paintings now sell for millions, but, during her lifetime, the artist had lived in penury.
نقاشیهای او اکنون میلیونها دلار فروخته میشوند، اما در طول زندگیاش، این هنرمند در فقر زندگی میکرد.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.