دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته اول ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Perceive

  [pərˈsiːv]

Verb

to understand or think of somebody/something in a particular way

درک کردن، دریافتن، پی‌بردن

to notice or become aware of something

(از راه یکی از حس‌های پنج گانه) آگاه شدن، (با چشم عقل) دیدن، سهیدن

Synonyms

see, notice, note, identify, discover, spot, observe, remark, recognize, distinguish, glimpse, make out, pick out, discern, behold, catch sight of, espy, descry, understand, sense, gather, get, know, feel, learn, realize, conclude, appreciate, grasp, comprehend, get the message about, deduce, apprehend, suss (out), get the picture about, consider, believe, judge, suppose, rate, deem, adjudge

Examples

Perceiving the uselessness of resistance, they surrendered.

وقتی که دیدند مقاومت بیهوده است تسلیم شدند.

I perceived no difference in their attitude toward foreigners.

در نگرش آنان نسبت به خارجیان تغییری ندیدم.

This discovery was perceived as a major breakthrough.

این کشف به عنوان یک پیشرفت بزرگ تلقی شد.

I do not perceive myself as an expert.

من خودم را یک متخصص نمی دانم.

A science degree and artistic interests are often perceived as incompatible.

مدرک علمی و علایق هنری اغلب ناسازگار تلقی می شوند.

I perceived a change in his behavior.

من متوجه تغییر در رفتار او شدم.

She perceived that all was not well.

او متوجه شد که همه چیز خوب نیست.

The patient was perceived to have difficulty in breathing.

بیمار متوجه شد که در تنفس مشکل دارد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>