دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته دهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Pertinent

  [ˈpɜːrtnənt]

Adjective

appropriate to a particular situation

وابسته، مربوط، وارد، بجا، جور

Synonyms

relevant, fitting, fit, material, appropriate, pat, suitable, proper, to the point, apt, applicable, apposite, apropos, admissible, germane, to the purpose, ad rem

Antonyms

irrelevant, inappropriate, unfitting, unsuitable, unrelated, incongruous, discordant, immaterial

Examples

Pertinent to the matter under discussion.

مربوط به مطلب مورد بحث

Your question was not pertinent.

پرسش شما نامربوط بود.

Data pertinent to federal aid.

داده‌های وابسته به کمک دولت فدرال

His criticisms are as pertinent today as they were a hundred years ago.

انتقادات او امروزه همانقدر وارد است که صد سال پیش.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>