Pertinent
[ˈpɜːrtnənt]Adjective
appropriate to a particular situation
وابسته، مربوط، وارد، بجا، جور
Synonyms
relevant, fitting, fit, material, appropriate, pat, suitable, proper, to the point, apt, applicable, apposite, apropos, admissible, germane, to the purpose, ad rem
Antonyms
irrelevant, inappropriate, unfitting, unsuitable, unrelated, incongruous, discordant, immaterial
Examples
Pertinent to the matter under discussion.
مربوط به مطلب مورد بحث
Your question was not pertinent.
پرسش شما نامربوط بود.
Data pertinent to federal aid.
دادههای وابسته به کمک دولت فدرال
His criticisms are as pertinent today as they were a hundred years ago.
انتقادات او امروزه همانقدر وارد است که صد سال پیش.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.