دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته یازدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Phlegmatic

  [fleɡˈmætɪk]

Adjective

not easily made angry or upset

متین، آرام، آرام و خونسرد، خونسرد

Synonyms

unemotional, indifferent, cold, heavy, dull, sluggish, matter-of-fact, placid, stoical, lethargic, bovine, apathetic, frigid, lymphatic, listless, impassive, stolid, unfeeling, undemonstrative

Antonyms

excited, emotional, active, alert, lively, passionate, energetic, animated, hyper

Examples

The British character is often said to be phlegmatic.

اغلب گفته می شود که شخصیت بریتانیایی آرام و متین است.

Commuting in the rush-hour requires a phlegmatic temperament.

رفت و آمد در ساعات شلوغی نیاز به خلق و خوی آرامی دارد.

The taxi driver, a phlegmatic man in middle age, showed no surprise at this request.

راننده تاکسی، یک مرد خونسرد میانسال، از این درخواست تعجب نکرد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>