دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته چهل و سه ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Pragmatic

  [præɡˈmætɪk]

Adjective

solving problems in a practical and sensible way rather than by having fixed ideas or theories

واقع‌گرایانه، عمل‌گرایانه، ورزگرایانه

Synonyms

practical, efficient, sensible, realistic, down-to-earth, matter-of-fact, utilitarian, businesslike, hard-headed

Antonyms

theoretical, unrealistic, inefficient, idealistic, impractical, unprofessional, airy-fairy, starry-eyed

Examples

A pragmatic approach to management problems

رویکرد عمل گرایانه نسبت به مشکلات مدیریت

They're pragmatic about the spending cuts.

آنها در مورد کاهش هزینه ها عمل گرا هستند.

We must be ruthlessly pragmatic and intensely focused.

ما باید بی رحمانه عمل گرا و به شدت متمرکز باشیم.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>