Pragmatic
[præɡˈmætɪk]Adjective
solving problems in a practical and sensible way rather than by having fixed ideas or theories
واقعگرایانه، عملگرایانه، ورزگرایانه
Synonyms
practical, efficient, sensible, realistic, down-to-earth, matter-of-fact, utilitarian, businesslike, hard-headed
Antonyms
theoretical, unrealistic, inefficient, idealistic, impractical, unprofessional, airy-fairy, starry-eyed
Examples
A pragmatic approach to management problems
رویکرد عمل گرایانه نسبت به مشکلات مدیریت
They're pragmatic about the spending cuts.
آنها در مورد کاهش هزینه ها عمل گرا هستند.
We must be ruthlessly pragmatic and intensely focused.
ما باید بی رحمانه عمل گرا و به شدت متمرکز باشیم.
آیا شما میدانید؟
90% همهی آموزشهای زبانینا رایگان است!
رایگان برای همیشه دربارهی ماYour Turn
حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همهی دیدگاههای خوب نمایش داده میشوند.