دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس چهل و یک ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Preoccupied

  [priˈɑːkjupaɪd]

Adjective

took up all the attention OR thinking and/or worrying continuously about something so that you do not pay attention to other things

درگیر، مشغول، کاملا در فکر چیزی، مجذوب، دلواپس، دربند چیزی

Synonyms

absorbed, taken up, caught up, lost, intent, wrapped up, immersed, engrossed, rapt, lost in thought, abstracted, distracted, unaware, oblivious, faraway, absent-minded, heedless, distrait, in a brown study

Examples

Getting to school in time for the test preoccupied Judy’s mind.

به‌ موقع‌ رسیدن به‌ مدرسه‌ برای امتحان، ذهن‌ «جودی» را به‌ خود مشغول کرد.

My boss is always preoccupied with ways of cutting down on the workers’ lateness.

رئیس‌ من‌ همیشه‌ ذهنش‌ درگیر شیوه های کاهش‌ تأخیر کارمندان است‌.

Charity cases preoccupied Mrs. Reynaldo’s attention.

امور خیریه‌ تمام توجه‌ خانم‌ «رینالدو» را به‌ خود مشغول کرد.

All the time I was talking to her she seemed preoccupied.

در تمام مدتی که با او حرف می‌زدم به نظر می‌رسید که در عالم دیگری سیر می‌کند.

We live in a world preoccupied by sport.

ما در دنیایی زندگی می کنیم که مجذوب ورزش است.

He was too preoccupied with his own thoughts to notice anything wrong.

او آنقدر درگیر افکار خودش بود که متوجه هیچ اشتباهی نمی شد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>