دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته دوم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Pretext

  [ˈpriːtekst]

Noun

a false reason that you give for doing something, usually something bad, in order to hide the real reason; an excuse

بهانه، دستاویز، عذر

Synonyms

guise, excuse, veil, show, cover, appearance, device, mask, ploy, cloak, simulation, pretence, semblance, ruse, red herring, alleged reason

Examples

His pretext was that he was sick.

بهانه‌ی او این بود که بیمار است.

The incident was used as a pretext for intervention in the area.

این حادثه بهانه ای برای مداخله در منطقه شد.

He left the party early on the pretext of having work to do.

او به بهانه داشتن کار زودتر از موعد مهمانی را ترک کرد.

People were being arrested on the flimsiest of pretexts.

مردم را به سخیف ترین بهانه ها دستگیر می کردند.

The case for war was made on a false pretext.

پرونده جنگ به بهانه واهی تشکیل شد.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>