دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سی و هشت ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Procrastinate

  [prəˈkræstɪneɪt]

Verb

​to delay doing something that you should do, usually because you do not want to do it

امروز فردا کردن، تعلل کردن، پشت گوش انداختن، مسامحه کردن، طفره رفتن

Synonyms

delay, stall, postpone, prolong, put off, defer, adjourn, retard, dally, play for time, gain time, temporize, play a waiting game, protract, drag your feet, be dilatory

Antonyms

advance, proceed, hurry (up), get on with, speed up, hasten, expedite

Examples

He procrastinated so much that his fiancee married someone else.

آنقدر امروز فردا کرد که نامزدش با یک‌نفر دیگر ازدواج کرد.

People were dying of starvation while governments procrastinated.

درحالی که مردم داشتند از گرسنگی می مردند، دولت ها در انجام کارها را تعلل می کردند.

Most often we procrastinate when faced with something we do not want to do.

اغلب وقتی ما با چیزی مواجه می شویم که نمی خواهیم انجامش بدهیم پشت گوش می اندازیم.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>