دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته اول ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Prognosticate

  [prɑːɡˈnɑːstɪkeɪt]

Verb

to foretell (future events) according to present signs or indications; prophesy

(از روی نشانه‌ها) پیش بینی کردن، پیشگویی کردن، حاکی بودن از

Synonyms

call, forecast, foretell, predict, project, adumbrate, augur, bode, forerun, foreshadow, foretoken, portend, prefigure, presage

Examples

To prognosticate a rosy future

آینده‌ی امیدبخشی را پیش بینی کردن

Urban architectural renewal that prognosticates a social and cultural renaissance.

نوسازی معماری شهری که یک رنسانس اجتماعی و فرهنگی را پیش‌بینی می‌کند.

It is the most important matter to influence the stability and prognosticate of surgery.

مهم ترین موضوع، تاثیرگذاری بر ثبات و پیش آگهی جراحی است.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>