دسته‌ها واژه‌های ۱۱۰۰ هفته سیزدهم ۱۱۰۰
5 از 1 امتیاز

Propitious

  [prəˈpɪʃəs]

Adjective

likely to produce a successful result

خوش طالع، خجسته، فرخ، فرخنده، نیکبخت، مساعد

Synonyms

favorable, timely, promising, encouraging, bright, lucky, fortunate, prosperous, rosy, advantageous, auspicious, opportune, full of promise

Examples

A propitious moment

نشان حاکی از نیک بختی

Propitious time

زمان مناسب، در زمان مساعد

With the economy in recession, it was not a propitious time to start a business.

با آن رکود اقتصادی زمان مناسبی واسه راه اندازی کسب و کار نبود.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>