دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس بیست و پنج ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Prosecute

  [ˈprɑːsɪkjuːt]

Verb

to officially charge somebody with a crime in court AND to be a lawyer in a court case for a person or an organization that is charging somebody with a crime

(حقوق) تحت پیگرد قرار دادن، تحت تعقیب (قانونی) قراردادن، عارض شدن، دادیاری کردن

to continue taking part in or doing something

پیگیری کردن، به پایان رساندن، دنبال کردن، وارد (کاری) شدن، به‌عهده گرفتن، اقدام کردن

Synonyms

take someone to court, try, sue, summon, indict, do, arraign, seek redress, put someone on trial, litigate, bring suit against, bring someone to trial, put someone in the dock, bring action against, prefer charges against, conduct, continue, manage, direct, pursue, work at, carry on, practise, engage in, discharge, persist, see through, follow through, persevere, carry, through

Examples

Drunken drivers should be prosecuted.

رانندگان مست‌ باید تحت‌ پیگرد قانونی‌ قرار گیرند.

The district attorney refused to prosecute the case for lack of evidence.

دادستان بخش‌ به‌ دلیل‌ نبودن مدرك از پیگیری پرونده امتناع ورزید.

The general prosecuted the war with vigor.

ژنرال، جنگ‌ را با قدرت ادامه‌ داد.

They prosecuted them for fraud.

آنها را به‌خاطر کلاهبرداری مورد تعقیب قرار دادند.

To prosecute a war with dedication

جنگ را با از خود گذشتگی پیگیری کردن

They prosecuted fishing on a large scale.

آنها به مقدار زیاد ماهیگیری می‌کردند.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>