دسته‌ها واژه‌های ۵۰۴ درس بیستم ۵۰۴
5 از 1 امتیاز

Prosper

  [ˈprɑːspər]

Verb

be successful; have good fortune OR to develop in a successful way; to be successful, especially in making money

موفق‌ بودن، اقبال خوب داشتن‌، رونق داشتن (یا گرفتن)، شکوفان شدن، بهروز شدن، موفق شدن (یا بودن)

Synonyms

succeed, advance, progress, thrive, make it, flower, get on, do well, flourish, bloom, make good, be fortunate, grow rich, fare well

Antonyms

fail, languish, shrink, shrivel, wither, decline, decrease, lose, recede, refuse, retreat, retrogress, stop

Examples

Howard Hughes owned numerous businesses and most of them prospered.

«هوارد هیوز» مؤسسات تجاری متعددی داشت‌ و بیشتر آنها رونق‌ داشتند.

No one should prosper from the misfortunes of his or her friends.

هیچکس‌ نباید با بدشانسی‌های دوستانش‌، پیشرفت‌ کند.

The annual report showed that the new business was prospering.

گزارش سالانه‌ نشان می‌داد که‌ مؤسسه‌ی تجاری در حال رونق‌ بود .

Kashan is prospering rapidly.

کاشان به سرعت رو به رونق است.

When factories prosper, the whole country benefits.

وقتی کارخانه‌ها رونق داشته باشند همه‌ی کشور بهره‌مند می‌شود.

One brother worked hard and prospered and the other starved.

یک برادر سخت کار کرد و موفق شد و دیگری گرسنگی کشید.

آیا شما می‌دانید؟

90% همه‌ی آموزش‌های زبانینا رایگان است!

رایگان برای همیشه درباره‌ی ما

Your Turn

حالا نوبت شماست که این آموزه را کامل کنید. مثال بزنید و پیشنهادتان برای تکمیل این صفحه را به ما بگویید. همه‌ی دیدگاه‌های خوب نمایش داده می‌شوند.

Leave a reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

You may use these HTML tags and attributes: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>